زندگینامه سرکار خانم آقاسی
تاباران نباشدرنگین کمانی نیست ،تاتلخی نباشدشیرینی نیست،تاغمی نباشد لبخندی نیست....
سلام به دوستان عزیزم ،امیدوارم همیشه سلامت باشید،من دریک خانواده متوسط دریکم شهریورماه1348دریک خانواده پرجمعیت به دنیاآمدم5برادرو1خواهرومادری دلسوزومؤمن وباگذشت دارم من کوچکترین فرزندخانواده بودم ودرسه سالگی پدرم راازدست دادم وهیچگونه تصویرذهنی ازاوبه خاطرندارم ومادرم همیشه برایم هم پدربودوهم مادر،باداشتن پنج برادراحساس هیچگونه کمبودی نداشتم ودررفاه وآسایش بزرگ شدم،در18سالگی باآقای کریمی ازدواج کردم که ثمره این ازدواج دودخترویک پسراست،زمانی که باآقای کریمی ازدواج کردم ایشان اعتیادنداشتندوورزش کوهنوردی وکشتی رابه صورت حرفه ای انجام می دادند،دراوایل زندگی خوبی داشتیم کم کم کم زمان پایه ریزی زندگیمان متوجه اعتیادهمسرم شدم،قبول کردن این موضوع خیلی سخت ودورازتصوربود،همیشه به خودم می گفتم که داری اشتباه می کنی ولی افسوس که....وقتی اطمینان پیداکردم اعتیادنیزروی تلخش رابه مانشان داد،خیلی احساس بدی داشتم چون فرزندانم هم بزرگ بودندوخیلی زودمتوجه همه چیزمی شدند،تنهاچیزی که به ذهنم می رسیداین بودکه فرزندانم آسیب نبینندوازآن زمان من شدم پدر،وتمام مشکلات ومسئولیت هارابه عهده گرفتم،واقعاتجربه تلخی بود،همسرم غرق درمصرف شده بودوبااین که وضعیت مالی خوبی داشتیم ولی دراثراعتیادضربه های اقتصادی شدیدی خوردیم .مرتب به این فکرمی کردم که چه بایدکرد؟که باگروه درمانی آشناشدم،نوروز1389چه روزهای تلخی، درکنارسفره هفت سین بااشک وآه سال تحویل شدبعدازچندروزباگروه آشناشدم وباخانم ممیوندصحبت کردم بعدازانجام مشاوره ودرروزهای اول نمیدانم چرادلم می گفت همه چی درست می شود،درست شدولی خیلی سختی کشیدم،وقتی وارد گروه درمانی شدیم باطی مسیری سخت همسرم 11 ماه تیپرکرد،به علت اینکه موادمصرفیش خیلی زیادبودسخت ازموادجداشددرجمعیت ابتداخانم صبوری راهنماییم کردکه بسیاربرایم زحمت کشیدندهیچ وقت محبتهای ایشان وهمسرشان آقای خدادوست رافراموش نخواهم کردبعدازرهایی همسرم درجمعیت ماندیم وادامه مسیرمی دادیم که همسرم بعداز18ماه رهایی عودمجددکرد،خیلی باورش سخت بود،منی که باسختی این رهایی رابه دست آورده بودم ...درگروه به من گفته بودند که همسرت نبایدسرکاربرودوبایددرمنزل استراحت کنددراوایل قطع موادش خیلی دردداشت راهنمایش مدام به من می گفت خیلی بایدحواست جمع باشد،شبهاباآب ولرم پاهایش راماساژمی دادم ودرپتومی پیچیدم تابتواندکمی بخوابد،همسرم مردباگذشت ومهربانی است بااین همه سختی اجازه ندادم حرمت واحترامش درخانواده ازبین برودشایدباورتان نشودخیلی وقتهاخودم راازیادمی بردم،عودمجددتجربه تلخی بودولی من هیچ چیزنمی گفتم تاناراحت شودفقط می گفتم بایددوباره شروع کنی ولی درتنهایی خودم فقط اشک می ریختم همسرم بااینکه مصرف می کردهیچگونه حرف زشت وناشایست نمی زد ومن بخاطرتمام خوبیهایش خیلی ناراحت می شدم زمان عودمجددآقای همدانی خانم ممیوندعزیزخیلی خیلی کمکم کردندتامادوباره بتوانیم شروع کنیم چطورمی توانم قدردان این محبت هاباشم،درزمانی که من فقط سکوت واشک درزندگیم بودخانم ممیوندعزیزمرتب تماس می گرفتند وبه من می گفتنددوباره شروع کن باکمک حمایت های جمعیت وآقای حبیبی بزرگواروآقای همدانی وخانم ممیوندتوانستیم این زندگی راازنوشروع کنیم،من هیچ وقت نمیتوانم زحمات این عزیزان رافراموش کنم امیدوارم که بتوانم درجمعیت خادم خوبی باشم وبه همدردانی که مثل خودم رنج و تلخی اعتیادراچشیدندکمک کنم،
خدایاتوراسپاس که خدمت به خلق راروزیم کردی،به امیدجهانی شدن نام طلوع رهایی رستا،زندگی خالی نیست مهربانی است،ایمان است،آری تاشقایق هست زندگی باید کرد،دردل من چیزیست مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح وچنان بی تابم که دلم می خواهدبدوم تاته دشت،بدوم تاسرکوه،دورها آوایی است که مرامی خواند،تاشقایق هست زندگی بایدکرد.
- ۹۶/۰۲/۰۹