گزارش تصویری وخلاصه ای از صحبتهای خانم حسینی در جشن اولین سالروز رهایی دانشپذیر علیرضا
تشکر خیلی زیادمیکنم از راهنمای بسیار خوبم که زندگی ام رو مدیون ایشون هستم خیلی برای من زحمت کشیدند.خیلی راه سختی بوداما خانم ممیوند همیشه من رو راهنمایی کردند و کمکم میکردند.همه ما میدونیم که تو زندگی ما که اعتیاد باشه جز سختی و بدبختی و بیچارگی چیز دیگری نیست.درسته که آقای بهشتی ۲۱ سال اعتیاد داشتندمن وقتی با ایشون آشنا شدم ۳ سالی که با ایشون زندگی کردم و با اعتیاد آشنا شدم این ۳ سال به اندازه ۳۰ سال گذشت.به خاطر اینکه هیچ آشنایی با اعتیاد نداشتم نمیدونستم کسی که شیشه مصرف میکنه چه حالتی میشه.یا اونیکه مصرف نمیکنه چه حالتی میشه.آشنا نبودم .تا به حال مصرف کننده ندیده بودم.زمانیکه اوایل علیرضا فردی عادی بود چیزی نبود که من متوجه شوم وقتی ازدواج کردم امدم تهران متوجه شدم علیرضا شبها تا دیروقت بیداره..کم کم بدرفتار میشد بعد متوجه شدم چاقو داره و چیزهایی که من ترس و وحشت داشتم نمیخوابیدم. میترسیدم.علیرضایی که شیراز دیدم و اینجا دیدم کجا.هر روز یک علائمی نشون میداد واتاقی که مادر شوهرم به من داد تبدیل شد به چهار دیواری و زندانی شد برای من که تغییرات زیادی در او ایجاد شده بود.که من آشنا نبودم فقط با خودم گریه میکردم.نمیتوانستم حرفهایم را به کسی بگویم.همه دخترای دنیا وقتی مشکلی براشون پیش میادبا مادرشان حرف میزنند ولی من هیچ کسی رو اینجا نداشتم همیشه توی اتاقم برای خودم گریه میکردم.چرا همه رفتارهای من شده چاقو و رفتارهای عجیب و غریب ..این همه تغییر..مگه میشه..خیلی خیلی از خانم بهشتی تشکر میکنم که مارا با اینجا آشنا کرد.اینجا توی جمعیت که امدم خیلی خوشحال بودم که از اون چهاردیواری بیرون امدم.وقتی اومدم جمعیت نمیتوانستم اینجا بمانم برایم سخت بود اینجا همه مثل علیرضا هستند خونه یه علیرضا بود اینجا صدتا.اینجا همه مصرف کننده اند.مثل علیرضا هستند.خجالت میکشیدم و برایم سخت بود بگم علیرضا مصرف میکند و این حالت هارو داره.وقتی راهنما انتخاب کردم از اون مدتی که خونه مونده بودم وکسی نبود که باهاش صحبت و درددل کنم و کمک بگیرم .خانم ممیوند اصلا صحبت نمیکردن فقط من صحبت میکردم..همش از زندگیم میگفتم و مبگفتم با بقیه فرق داره خانم ممیوند هم میگفت تو صبر داشته باش همه مصرف کننده ها همینجوری هستند ولی من عجول بودم میگفتم من اینجا امده ام دیگه زندگیم خوب باید شده باشه..مواد نباشد.منم مثل بقیه زندگی کنم و روی خوش زندگی رو ببینم خیلی سخت بود این زندگی رو خودم انتخاب کرده بودم نمیتوانستم حرفی به خانواده ام بزنم همه سختی هارا تحمل کردم ..وقتی به خونه رفتم گفتم مگه میشه زندگی من درست شود.کلاس میامدم گوش میدادم اما عملکرد نداشتم.میرفتم خونه رفتار خوبی نداشتم و با خودم میگفتم چرا تغییر نمیکند چرا خوب نمیشه.قبول نمیکردم باید می موندم و درستش میکردم یا برای همیشه بروم.وقتی خوی فکر کردم دیدم واقعیت زندگی همین است باید بمانم و درستش کنم همیشه اقای حبیبی رو در نظر داشتم و میگفتم وقتی آقای حبیبی توانسته پس من هم میتوانم..
ولی از موقعی که قبول کردم هرچه خانم اسنادگفتن گفتم چشم هیچ موقع نه نگفتم اوایل می گفتم نه می گفت این کارراباید انجام بدی نسبت به دانشپذیرت همه راچشم گفتم خیلی سخت بود خانواده ی خودم درکنارم نبودند وخانواده ی همسرم خودشان مصرف کننده داشتند می خواستم پیش مادرشوهرم بروم خودش ناراحت بودبه خاطراینکه دوتاازپسرهاش مصرف کننده شده بودند همیشه خودم باخودم صحبت میکردم توی یک شهرقریب تنهاولی از اونجایی که تصمیم گرفتم زندگیم رادرست کنم تنهاچیزی که به من خیلی کمک کردتغییرکردن بود وقتی تغییرکردم تمام زندگیم تغییر کرداول آقای بهشتی تغییرکرد وخیلی راحتترکلاس هاراآمد.خانم اسنادمی گفت برای اینکه زندگیت عوض شودبایدصبرداشته باشی بااینهامن همه چیز رابه دست آوردم .خداروشکرمیکنم که امروزرودیدم اگرسختی کشیدم بی پولی و....دانشپذیرم به رهایی رسید ازوقتی رهاشده خیلی تغییرکرده اصلایک فرددیگه شده امیدوارم همه دانشیاران صبرداشته باشندچون خیلی به آنهامیتواندکمک کند بازهم ازخانم اسنادتشکرمیکنم .
- ۹۶/۰۲/۲۴