گروه خانواده جمعیت طلوع رهایی رستا

کاهش اسیب های اجتماعی

گروه خانواده جمعیت طلوع رهایی رستا

کاهش اسیب های اجتماعی

زندگینامه مادری نمونه

جمعیت طلوع رهایی | دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ب.ظ

به نام خالق یگانه ومهربان

در این قسمت با سرگذشت سرکار خانم توان آشنا خواهیم شد و امیداواریم که با خواندن این مطلب درس بزرگی برای خانواده ها و فرزندانشان باشد....

اگربخواهم اززمان اعتیاد فرزندم تعریف کنم باید بگم همه چیزدر17سالگی با سختی برای پسرم محسن شروع شد.
محسن پسری بود بسیارمغروروسرسخت ورفیق بازوهیچ توجهی به حرف های پدرومادرنمی کرد ولی به گفته های دوستان تاپای جان گوش می کرد.
گرایش شدید به دوستان ناباب باعث شددرمقطع دوم دبیرستان ترک تحصیل کند و با وقت آزادی که داشت تمام وقتش رابا دوستان می گذراند . باجمع شدن دورهم درپارک کم کم منجر به مشروب خوری شد.این اولین قدم اشتباه در زندگی محسن بود.البته ناگفته نماندکه همسرم هم مشروب خورقهاری بود.
مقاومتهای من هیچ نتیجه ای نداشت ومحسن در خانواده مشروب راخیلی عادی می دانست ولی غافل از این که محسن ازآن دسته افرادی بود که هروقت مشروب می خورد آنقدر مست می کرد بی برو برگرد منجربه دعوا و درخیابان با دوستان خودش وشکستن شیشه بادجه تلفن و...می شد.
حتی یکبارازطریق کلانتری درهمان سن 18سالگی بازداشت شد ومجبوربه دادن خسارت به اموال دولتی شدیم این مشروب خوری هرروزودعواهایی که با پدرش میکرد بدلیل مستی ازالفاظ ناشایستی که به پدرش میداد موجب درگیری پدروپسر میشد.
آرامش اززندگی ما کاملا رفته بود ومهران که دردوره ی دبستان بود همیشه ازنزاع این پدروپسرمی ترسید. مستی به محسن وخانواده آسیب زیادی وارد کرد چندین باربا موتور تصادف کرد که تا سرحد مرگ رفت.
کم کم به پیشنهاد دوستانش وقتی می دیدند که محسن این قدرمست میشود رفتند سمت کشیدن حشیش که سیگاری مصرف می کرد.یعنی هم حشیشهم مشروب. 
بعد ازدوسال که این گونه باهرسختی ونابسامانی یاکلانتری بودیم یا بیمارستان مصرف تبدیل شد به قرص که همان قرص ترامادول بود که بدترازمخدرهای دیگربود.محسن بامصرف این دارو تشنج می کرد.
آن هم چه تشنجی که تمام بدن مرا میلرزاند بارها یعنی به حد مرگ میرفت
وبرمیگشت ماهم باناآگاهی که داشتیم فکرمیکردیم اعصابش خرابه ومرتبّ این دکتراعصاب آن بیمارستان بستری می شد فقط یکبار وقتی باموتورتصادف کرده بود و برای جراحی دستش به بیمارستان رفته بود بی قراربود برای این که به اوآمپول مسکن بزنند پرستاربه من گفت:خانم ما مسکن زدیم پسرتان اعتیاد دارد.برای اولین بارباورم نمیشد این کلمه را شنیدم.
ولی بی قراری عصبانیت های بیخودی ودرگیری زیادی که پیش آمد .فکرمیکردم یک چیزی هست که محسن این کارهاراانجام میدهد ولی چیزیبه نام مواد ندیده بودم ونمیدانستم این کارها علایم مصرف است.
بعد ازچند سال همسرم مصرف تریاک را آغاز کرد.
در خانه تریاک جایگزین مشروب شد من ومهران روزهای سختی راباوضع اقتصادی بدمی گذراندیم ومهران درحالی بزرگ میشد که این تخریب هارامی دید و روزهای خوش زندگی به خاطرانتخاب های غلط پدروبرادرراازدست می دادوگاهی هردونفربرای مهران ومن ایجاد تنش میکردنند.
تا این که کم کم محسن مصرف شیشه راآغازکرد.با افراد موادفروش دوست شده بودمرتب ازمن پول می خواست اگرپول نداشتم هرچه بود در خانه می شکست وگاهی باچاقوما را تهدید می کرد .این خاطرات اگرچه تلخ است ولی امیدوارم هشداری باشد برای عزیزانی که روزی مصرف کننده بودند و خودشان این خاطرات وروزهای تلخ رابه یاد نمی آورند ولی این روزها درذهن ماباقی مانده است.
محسن با همین مصرف شیشه باهزاربدبختی وبی قراری وبی خبری من  خانواده ازمصرف به زوروخواهش اورافرستادیم سربازی ولی محسن به هرسختی بود وچگونه گذشت نمی دانم چون من نمی دانستم که محسن شیشه مصرف میکرده ولی خدمت سربازی و3ماه آموزشی به خوبی گذشت.
محسن خیلی چاق شده بودواین معمابودبرای همه که هرکس سربازی میرود لاغرمیشود که بسیارعجیب بود ولی محسن خدمت راخیلی دوست داشت وهروقت مرخصی می گرفت وبه خانه می آمدازآن جا تعریف می کرد وقتی که دوره ی آموزشی تمام شد شروع کردبه این که من این پادگان رادوست ندارم وجای بدی است.
این ابرازنارضایتی هم چنان ادامه داشت که شروع دوباره ی قرص های ترامادول که به گفته ی خودش چندین خشاب راباهم مصرف کرد.
او تشنج کردودربیمارستان های ارتش وبا هربدبختی که بودبعد7تا8 ماه معاف شدوبعدازمعافی مصرف شیشه را ادامه داد تا این که دریک درگیریشدید که درتوهم بود با پدرش داشت. باقمه به پدرش حمله کرد.
پدرش برای دفاع ازخود باشمعدان برنز سنگین چنان ضربه ای به سراو زدکه خون تمام قالی خانه را برداشته بوده ویک دفعه قسم می خوردضربه ی آخر را زده بودم مرده بود پدرش به خودش اومد زنگ به اورژانس  زند واورا به بیمارستان بردند بعد زنگ زدند به من  که محسن دربیمارستان است .
وقتی رفتم بیمارستان تازه بعداز چندساعت به هوش آمد به مامورکلانتری جهت تنظیم شکایت علیه پدرش ومن با وضعیت اوگفتم تونمی توانی این کار رابکنی چون خودت مقصری .  بعد ازاین ماجرامحسن چندعمل جراحی داشت نزدیک به یک هفته بیمارستان بودپدرش اصلاٌ به دیدنش نیامد وگفت دیگر همچین پسری ندارم ومن ومادرم بادست خیلی خالی گذراندیم.
این موضوع منجربه جدا شدن ما به مدت یکسال انجامید.  همسرم به دلیل اعتیادبا محسنحاضربه زندگی نبود.
یکسال به کمک مادرم یک خانه اجاره کردیم وسه نفری زندگی میکردیم ولی من سعی کردم خواسته های مهران را تاحدی برطرف کنم چون خیلی تحت فشار بودم بعد ازشش ماه همسرم شروع کردبه کمک اقتصادی که ما در این ماجرا نقشی نداشتیم ولی من ومهران قربانی اعتیاد این دونفرشده بودیم. 
محسن را به کمک همسرم به کمپ ترک اعتیاد بردیم.محسن9 بار به کمپ رفته بود ولی آنقدربه دیگران آسیب می زد که ناگزیراورا به کمپ دیگری می بردیم قبل از این که برای بار نهم به کمپ برود اتفاق بدی افتاد وآن درگیری بین او ویکیاز اقوام بود. در این درگیری محسن باچاقو به اوحمله کردوصورت اورا زد و کمپ برای اوواجب شد به واسطه ی کلانتری 3ماه کمپ اجباری رفت. مدت 5ماه بود که با گروه درمانی آشنا شده بودم بعداز کمپ وارد گروه درمانی شد کم کم باگرفتن آموزش آن پندارهای غلط پوشش بد,الفاظ زشت و...از بین رفته وادب نظم ازدست رفته به او برگشت.
 ما درگذشته به خاطرناآگاهی خودمان همیشه فکرمیکردیم که اگرفردکمپ رفت وآمد باید دیگرمصرف نکند .غافل ازاین که اوفقط مواد از جسمش پاک شده آیا روانش هم درمان شده یا نه , چیزی نمی دانستیم ولی جمعیّت طلوع رهایی علم ودانش چگونگی رفتاربا فردمصرف کننده قبل وبعد از مصرف رابه ما آموخت .
الآن 3 سال درگروه درمانی در کناردانش پذیرم هستم وبه وجودش افتخار می کنم چون خیلی تغییر رفتاروپندار داشته است هردو ماراهنما شدیم امیدوارم روزی برسدکه آنقدرعلم محسن بالارود که در جایگاه خدمتگزار با عشق درجمعیّت خدمت کنداین آرزوی قلبی من است وتا زنده ام در این راه بال پرواز برای محسن خواهم بود حالا که این سرگذشت را برای شما می نویسم به لطف راهنمای محسن آقای حبیبی وراهنمای خودم خانم ممیوندآرامش به زندگیمان برگشت.همسرم مدت 3 سال ترک موادکرده است. همه باهم زیریک سقف زندگی می کنیم هرچندتخریبی که ازلحاظ اقتصادی به مازیاد وارد شد وبه راحتی قابل جبران نیست ولی خدا رو شکر می کنم که همسر وپسرم سالم هستند.
به رسم ادب دست راهنمایان وعزیزانمان را می بوسم وبه وجودشان افتخار می کنم که مارایاری کردندودراین راه که همچنان ادامه دارد ما را تنها نگذاشتند امیدوارم
این راهنمایان که در راه رضای خدا خدمت می کنند ماهم با خدمت کردنصادقانه مزد زحمات آنها را بتوانیم بدهیم .وقتی محسن جشن رهایی گرفت خدا می داند مثل این بود که همه چیزبرایم یک خواب بود. چونخودم دیگربه این باوررسیده بودم که اعتیاد قابل درمان نیست چون کمپ دارو ودکترمشکل را حل نکرده بود. ولی این گروه درمانی جمعیّت طلوع رهایی این باور رابه من داد که اعتیاد قابل درمان است ومعجزه گر واقعی خودفرد است که باخواسته های قوی خواهان رهایی باشد .این گروه درمانی دست اوراگرفته وبه کمک راهنما قدم به قدم به سمت رهایی ودرمان همراهی می کند.امیدوارم که این گروه درمانی جهانی شود.
هیچمصرفکننده ای دیگر نباشدودرهیچ خانه ای درد وغم وجود نداشته باشد.

  • جمعیت طلوع رهایی

نظرات  (۲۷)

درود بر این مادر عزیز
بله اعتیاد و گرایش های مختلفی برای فرزندان وجود داره تا فردا با یک تصمیم اشتباه مسیر زندگیش عوض خواهد شد .
داستان بسیار تکان دهنده ای بود اما خیلی خوشحالم که امروز محسن عزیز رها و پاک است که این رهایی را باید قدردان مادر گرامیش باشد .
امیدوارم همیشه این خانواده در کمال آرامش باشند
ممنون از مدیر وبلاگ از مطلب خوبشون
پاینده باد جمعیت طلوع رهایی رستا

  • الهه علیکاهی
  • با سلام تبریک میگم به این مادر عزیز و همچنین موسس این جمعیت زیبا اقای حبیبی 
    سلام خدمت خانم توان عزیز .درود برشما مادر صبور .که همیشه گفتن .که صبر از ایمان است .وخانم توان عزیز با تلاش وهمت والایش تونست .دوباره خانواده رو .دور هم جمع کند .وبا ارامش زندگی کنن.برایتان بهترینها را ارزو دارم .
     روزی کسی میاید ...
    در میانِ روزهای خاکستری تان ، دست هایتان را خواهد گرفت که من
    معجزه ای از طرفِ خدا می دانم
    که باجمعییت طلوع رهایی رستا آشنا شده ایم که بتوانیم روزهای خاکسریمان را ازیادببریم
    درود برراهنماییان توانمنداین مجموعه چون راهنماییان شماخانم توان عزیزجناب آقای
    حبیبی وسرکارخانم ممیوند که به شایستگی ازآنها یادکردید وقدرشناس زحماتشون هستید
    وستودنیست ایمان به راه وصبرتوام باحرکت شما مادرعزیزودانشپذیر محترمتون

    وخداقوت به خانم سلطانی عزیزکه زحمت میکشن وانسانهای بزرگ روبه مامعرفی میکنن
    پاینده بادجمعییت طلوع رهایی رستا



    پاسخ:
    سپاس
    سلام ودرود به خانواده بزرگ رستا خانم توان عزیز درود برشما خیلی بابت گذشته شما ناراحت شدم گذشته سختی بوده هم پدروهم پسر، خدا روشکر باصبر ودرایت با توکل به خداوند به پیروزی وموفقیت رسیدیدماهمه مدیون این جمعیت هستیم خداوندطول عمر باعزت به دبیر کل جمعیت وتمام موسسین عطا بفرماید خانم توان عزیز برای دانشپذیرتان پایداری برابرباطول عمرشان آرزومیکنم.
  • خراسانیان
  • سلام و عرض احترام به همه عزیزان و مادران زحمتکش..
    واقعا شنیدن چنین خاطراتی سخت و دردناک است اما امروز خوشحالیم که چهره خندان و ارام این مادر مهربان را میبینیم..
    امیدوارم از این پس ارامش و شادی همراه این خانواده محترم باشد..
  • فریباسلطانی
  • باسلام و درود بر شما عزیزان وخانم توان عزیزم مادری صبور وبا گذشت 
    انشاءالله دیگه اون روزهای سخت برنگرده وسالیان سال زندگی با آرامش 
    ودر کنار هم خوش وسعادتمند باشید با آرزوی بهترین ها 
    خواهرجان خداقوت 
    سپاس
  • مهناز حبیب
  • سلام ودرود وخدا قوت به شما مادر نمونه دوست عزیزم برایت آرامشی پایدار را آرزو می کنم
    با سلام و درود به همه ی مادران فرشته سرزمینم و خصوصا جمعیت طلوع رهایی رستا که با صبر وعشقشان زیباترین درسها رو به ما آموختن به امید شادی و حاجت روایی تمامی مادران و همچنین آرزوی سلامتی برای تمامی ای عزیزان
    با سلام 

    درود بر مادران صبور و تلاشگر ، سرکار خانم توان عزیز آرزومندم خداوند بهترینها را برایتان رقم بزند « الهی آمین » و همیشه سالم و سر بلند باشید 
  • همایون سرایی
  • سلام 
    من از نزدیک محسن رضایی را میشناختم
    صرف نظر از گذشته ای که سرکار خانم توان فرمودند
    باید عرض کنم تغییر در رفتار پوشش و کرداروگفتار این
    جوان شایسته موجب شد خود من با گروه درمانی 
    آشنا شده واز دوران جهل و تاریکی به سوی آگاهی و روشنایی
    قدم بردارم وخدارا شاکرم
    واز سرکار خانم توان بدلیل پایداریشان برای رهایی محسن عزیز
    سپاسگزارم وعرض میکنم 
    محسن رضایی درود بر همت و شرفت
    سلام و خداقوت به سرکار خانم سلطانی 
    سرنوشت اعتیاد برای همه ما خانواده ها تلخ بوده و زندگینامه خانم توان هم بسیار تلخ و آموزنده است ولی خدا روشکر که با این جمعیت آشنا شدیم و از جناب آقای حبیبی تشکر میکنم و از خداوند منان برای همه راهنمایان و خادمین بهترینها را آرزومندم
    با عرض سلام و خدا قوت
    درود بر شما مادر فداکار وصبور وپر تلاش
    خانم توان عزیز بهترین ها را برای شما ارزومندم
    وبا تشکر از مسئول وبلاگ





    خواهرخوبم روزهایت رانظاره گربوده ایم وخدامی دانددعایمان این بوده که دوباره همه خانواده سلامت درکنارهم زندگی کنندسختی های گذشته رابه گذشته بسپار آینده ازآن شمامادرعاشق ومحسن عزیزمان است که انگارمعجزه واربه آغوش خانواده برگشت وقلب همه ماراروشن کرد درپناه خداباشیدکه امن ترین پناه است
    باعرض سلام وخداقوت خدمت دوستان عزیز رستایی
    سرکارخانم توان عزیز تبریک میگویم به این صبر و استقامت شما سرگذشت شماشایدپرازدردورنج سختیهای زیادی بودولی سراسر درس وتجربه بودوخوشحالم که باصبوری به هدف خود رسیده وموفق شدید
    بهترینها را برای شما مادر بزرگوار ونمونه وآقا محسن عزیز ارزومندم 
    باسلام وخدا قوت خدمت خانم توان عزیزمادری فداکار آرزوی بهترینها را دارم وخسته نباشی خدمت خانم سلطانی عزیز ودرود بر خانواده بزرگ رستا
    پاسخ:
    تشکر
  • افسانه توان
  • با سلام خدمت همه راهنمایان ورستایان عزیز جناب آقای حبیبی عزیز مدیر کل جمعیت طلوع رهایی به رسم ادب دست شما وخانم ممیوند وسرکار خانم رشیدی نبود بی شک امروز رانمی دیم از شما آقای حبیبی ممنونم که در سخترین روزهای زندگی محسن را در آغوش گرفتید وبا آن تدبیر های بسیار عالیتان او را جذب گروه درمانی کردید من همیشه خادم شما خواهم بود وهر کاری از دستم بربیاید هر چند کوچک برای رشد جمعیت خواهم  انجام داد واز همه عزیزانی که از وبلاک بازدید کردند ونظر گذاشتند ممنون وسپاسگزارم وتشکر میکنم از خانم فرزانه سلطانی که بی وقفه زحمت میکشند ممنون وسپاسگزارم به امید رشدوپویایی وجهانی شدن رستا 
    پاسخ:
    سپاسگزارم
    باعرض سلام خدمت همه ی عزیزان سرکار خانم توان عزیزم هیچگاه لحظات سختی که برشما گذشت را فراموش نخواهم کرد که با تمام توان پا به میدان مبارزه با اعتیاد گذشتی واز هیچ تلاشی دریغ نکردی خدارو شکر که ان شرایط به پایان رسید شماواقعا نمونه ی بارز یک مادر فداکار هستیی خوشحالم که نتیجه تلاش شما ثمر داده وامروز در راه خدمت به همدردتان از هیچ تلاشی دریغ  نمی کنی به شما رهجوی خوب ونمونه خودم افتخار مکنم خیلی دوست دارم وبرات ارزوی موفقیت وسربلندی دارم 
    واقعابه این مادرعزیزتبریک میگم وآرزوی بهترینهارودارم که لایق بهترینها هستند وهمیشه برای ما الگوخواهندبود
    عرض سلام وخداقوت خدمت عزیزان 
    تبریک عرض میکنم خانم توان عزیز شما قهرمان قصه زندگیتون هستید
    واقعا احسنت به شما مادر تلاشگر وقوی که این زندگی با تمام مشکلاتش شما رو از 
    پا ننداخت واز خداوند بهترینها رو براتون آرزو میکنم
    سلام وخداقوت به شما خانم سلطانی عزیز
    مطالب خیلی خیلی عالی واموزنده است
    پاسخ:
    سپاسگزارم
    درود ب شما خانم توان عزیزم 
    با چهره ی اروم وصبر شما مطمئن بودیم که تما سختی ها رو پشت سر گذاشته وامروز ارامش در زندگی دارید
    برایتان دنیا دنیا ارزوی سلامتی وشادی ارزو میکنم
    خیلی خیلی دوستتون دارم مادر نمونه
    سلام عرض میکنم خدمت سرکارخانم توان عزیزودرودبه صبروتوانایی که داشتیدوداریدامیدوارم که همیشه آرامش درزندگیتون جاری باشه
    خواهر عزیزم ، از خدا سپاسگذارم که باز اینچنین خانواده 4 نفره شما رو در کنار هم میبینم. وقتی فکر میکنم و یاد گذشته می افتم بهت احسنت میگم که تو چه روزهایه سخت و اسف باری باز ب پ از امید و ایمان قافل نشدی و با صبر و استقامتت گام به گام مشکلات و یکی پس از دیگری از سر راه برداشتی. تو اون روزهای سختی که باز گذشت داشتی و باز از مسیری که داشتی قافل نشدی و تا ثابت کردی که با صبر هر مشکلی رو میشه از راه برداشت. خوشحالم که پس از سالها باز خنده هایه از ته دل و اندکی آرامش و روزهایی بدون استرس به زندگیتون برگشته و بهت میبالم که از این امتحان سختی که خدا سر راه ات قرار داد سربلند بیرون آمدی. از ته دلم ایمان دارم در مدت بسیار کوتاهی اندک مشکلات باقی مانده مالی نیز برطرف میشه و زندگیتون مجددا سراسر از لبخند و شادی و آرامش خواهد شد. از خداوند برای تک تکتون آرزویه سلامتی دارم و هر روز از خداوند برای رهایی تمام مردم سرزمینم از دام اعتیاد دعا خواهم کرد.
    دختر خاله عزیز سلام از دور شاهد رنجها و زحمتهایی که کشیدی بودیم و غیر از دعا کردن کاری از دستمان بر نمیومد برای شما و خانواده محترم آرزوی موفقیت و سربلندی دارم و از خدای منان میخواهم به خانواده هایی که با این مشکلات دست به گریبانند صبر و بینش عطا کنه تا بتوانند از پس مشکلات بر بیان از فداکاری و سختیهایی که در طول این سالها کشیدی ممنون و امیدوارم سالهای پیش رو خوشحال و سعادتمند باشید انشاا...
    باعرض سلام وخداقوت به خانواده رستاخانم توان شماواقعامادرنمونه هستیدسرگذشت زندگیتون روخواندم کلی گریه کردم بعدباخودم گفتم شماتونستیدمنم موفق میشم انشاالله همیشه شاهدخوشبختی فرزندانتان  باشید
    فرشته مهربونم خدارو شکر میکنم که باتمام مشکلات و سختیهای این زندگی جنگیدی و با صبر و مهربونی همه رو پشت سر گذاشتی. درسته از اشنا شدنمون چند سالی نمیگذره. ولی با تمام وجود دوسست دارم و برای من استوره صبر و مهربانی هستی. انشالا که همیشه ارامش و شادی نصیب زندگیتون باشه و در پناه خدا باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">