زندگینامه سرکار خانم رشیدی
زندگی نامه سرکارخانم رشیدی ....
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🌾به نام خداوندبخشاینده وبخشایشگر🌾
الهی به خواب دوستانم آرامش به بیداریشان آسایش به بزرگیشان عافیت به ایمانشان ثبات به مهرشان فزونی به عمرشان عزت به رزقشان برکت عطافرما.
چطورمیشودسرنوشت ۵۲ساله رانوشت باچه زبان وقلمی ازکجابایدشروع کردبادنیایی ازاتفاقات خوشی هاخنده هاوگریه هاغم هاوشادی هابیقراری هابالاوپایین هاسختی های روزگارکه باخون دل گذشت ولی درکنارهمه ی اینهااگرعشق وایمان باشدمی توان تمام اینهارابه شادی تبدیل کرد .
من دریک خانواده ی مذهبی ومؤمن باپدری مهربان بایک دنیاعشق وعلاقه به خانواده ومخصوصامادرم وپنج برادرویک خواهربزرگترشدم اولین ملاک خانواده ماحرمت به همدیگراحترام به بزرگترهاوحتی بچه هابود.وماتابه این سن رسیدیم نه دعواوتنش وجروبحث بین پدرومادرویابچه هاهم نداشتیم تازمان جنگ که جدایی پنج برادرهمزمان باهم درجبهه های جنگ درنبردبودند.پدرم هم درسن ۵۲سالگی ازدنیارفت تااینکه درکربلای پنج بافاصله ی یک سال ۲برادرم شهید شدندویک برادرم جانباز این ارمغان جنگ برای مابود .من در۱۴سالگی شاید وقتی خیلی بچه بودم به خاطرمریضی پدرم که دکترهاجوابش کرده بودندباکسی که اصلا ندیده بودم ازدواج کردم ودرعرض پنج سال صاحب سه فرزندیک دخترودوپسرشدم دراین زمان همسرمهربان ومسئولیت پذیرم بایک دنیاعشق وعلاقه به همراه مادرش دربزرگ کردن بچه هابه من کمک زیادی کردند.ازآن جاکه ماحکمت خدارانمی دانیم وقتی احسان عزیزم به دنیاآمدچون بابرادرش شیره به شیره بودوقتی به دنیاآمدوزنش ۲کیلوو۹۰۰گرم بودخیلی اذیت شدم ولی شکرخدابزرگ شدند.مادرهمدان زندگی میکردیم ولی درسال ۷۹همسرم به تهران آمدبعدازسه سال خودم هم آمدم وخانواده کنارهم بودیم احسان هم درارتش درتهران مشغول به کارشد ناگفته نماندهمسرم از بدوازدواج اعتیادداشت ولی چون مصرفش تریاک بودوبه صورت خوراکی مصرف میکردتاسالهاکه بچه هابزرگترشدنداصلا معلوم نبود ولی آخریها به خاطررفتارهای اعتیادگونه خیلی زندگیمان به هم ریخته شد خودش دچاربیماری صرع شوده وبیکارشدماکه ازاول زندگی ازنظرمالی ازهمه فامیل بالاتربودیم دیگربه رکودخورده وخیلی کم آوردیم مشکلات پشت سرهم شروع شدوآرام آرام آرامش ازخانه رخت کندویواش یواش درگیریها وتنشهابه وجودآمد .دراین دوره اززندگیم پی بردم که احسان هم دچاراعتیادشده طولی نکشیدپدرش ازدنیارفت درست سه ماه بعدازعروسی میثم پسراولم درسال ۱۳۸۶براثرسکته ی قلبی . من ماندم یک دنیا غم غصه وبی پولی هزاران مشکل بزرگ اعتیادی که باردوم به زندگی من راه پیداکرده بوداین دفعه باچهره ای بسیارزشت وغول آساکه شاید درکوتاهترین زمانی که مابه این مسئله پی بردیم درعرض یک سال تمام زندگی من رابه تباهی کشید .احسان که درسن ۱۴سالگی واردارتش شده بود برای یک جوان ۱۷ ۱۸ساله بسیاررعنادارای ماشین سرمایه وحقوق که دربین تمام فامیل وآشناازهمه نظربرازنده بودیک مرتبه باچنین شکستی روبه روشدتمام هستی اش وداروندارش راازدست دادچون مصرفش بی نهایت بالاوباچندین مواد۳۰تزریق درروز .بلافاصله تمام خانواده باهم دست بکارشدیم وارد گروه درمانی شدیم .دوسال طول کشید تابه مسیرواردشودخیلی سخت بودتازه شش ماه ازرهایی گذشته بودکه متوجه شدیم آقای حبیبی دچاربیماری هپاتیت cشده تمام دنیاروی سرم خراب شدروزی صدبارمیمردم وزنده میشدم که بازهم درهای رحمت خداوندبه رویم بازشدوایشان درمان شدند.بعدازرهایی نشان خدمت گرفت وخدمت به هم نوع رادرجمعیت شروع کرد شکرخداتاالان هم موفق بودوانشاا۰۰۰ازاین به بعدباحمایت دوستان واعضای جمعیت پله های ترقی راطی خواهدکردوبه آرزوی بزرگش که رشدوپویایی وگستردگی جمعیت است خواهدرسید من هم اگرعمری باقی باشدتاآخرین نفس درکنارایشان خدمتگذارکوچکی برای افرادمصرف کننده باتمام وجودم باجان وتمام دارایی درکنارش خواهم بودوباافتخاردراین سرمایه بزرگ انسانی شریک خواهم شد .درضمن من بابیست سال خدمت دراداره ی بهزیستی مشغول خدمت به معلولین عزیزکشورم هستم وباافتخارخدمت میکنم.
- ۹۶/۰۱/۲۹